وقتی خبر رحلت حاج آقا رو شنیدم دنیا دور سرم چرخید دیگر نمی تونستم جلوی قطرات اشک رو بگیرم کار بجایی رسید که مجبور شدم برم تو اتاق.
مادرم که بعد دوماه مرا دیده بود بهت زده به داخل اتاق اومد و گفت چی شده؟؟؟
سرم را بلند کردم و با بغض گفتم حاج آقا مجتبی .....
دیگر حال خودم را نمی دانستم
غروب بود و من تو حال خودم بودم برادرم که مثل من طلبه است کنارم نشست و گفت امروز تو موسسه همه ناراحت و گرفته بودند .....
یکدفعه گفت رفیقم گفت دیگه خیابون ایران(محل درس اخلاق هفتگی حاج آقا)خلوت می شه من دوباره رفتم تو خاطرات شب های خیابان ایران که خدمت حاج آقا می رسیدیم و دوباره بی اختیار.......
شب رفتیم موج الحسین (ع) تا حاج حسین سازور میکروفن را گرفت گفت :یا ایها العزیز .......من دوباره رفتم به مسجد جامع بازار .......یاد شب های قدر بخیر وقتی که حاج آقا به نام حضرت مهدی(عج) می رسید این آیه را می خواند
...حال من ماندم این دل بی قرار و پریشانی شب های قدر آینده
کلمات کلیدی :
[ نظر:() ]